تجربه یک سفر؛ کره شمالی از نگاه یک گردشگر ساکن اروپا چگونه است؟

به گزارش مجله رویگری، لیزا جکسون، متولد آفریقای جنوبی و ساکن لندن تقریبا از 100 کشور دنیا دیدن کرده است و داستان های سفرهای خود را به رشته تحریر درآورده است. وی در جدیدترین کتاب خود از جزییات تجربه خود در سفر به کره شمالی به نام یک دنیاگرد پرده برداشته است.

تجربه یک سفر؛ کره شمالی از نگاه یک گردشگر ساکن اروپا چگونه است؟

بخشی هایی از این تجربه در بخش سفر خبرنگاران منتشر شده که پیش روی شما است:

اَملی، حسابدار پاریسی در حالی که قطار به سمت مرکز کره شمالی در حال حرکت است، گفت: من خیلی پارانوئید [بدگمان] هستم که کتاب راهنمای [سفر] من توقیف شود برای همین آن را چند بخش کرده ام تا وقتی به پیونگ یانگ رسیدیم در شلوارم بگذارم.

من هم عصبی بودم. قبل از سفر با این تور گروهی، چند دوست به شوخی گفتند که برای تهیه پوسترهای کارزار آزادی من رنگ خریده اند.

در روز نخست تور، جو راهنمای تور در راستا رفتن به عمارت بزرگ مانسودائه از ما پرسید: چه کسی می داند چرا همه ما در سمت چپ کت هایمان نشان هایی منقش به عکس های کیم ایل سونگ [نخستین رهبر کره شمالی] و کیم جونگ ایل را قرار داده ایم؟

بروس که یکی از گردشگران استرالیایی تور بود زیر لب زمزمه کرد: چون مورد اصابت گلوله قرار نگیرند؟ اما جو خود پاسخ داد و گفت: این نشان می دهد که رهبران بزرگ ما، همیشه به قلبمان نزدیک هستند.

من این را به نام نشانه ای از میزان آموزه های کاملا تلقین شده در کره شمالی در نظر گرفتم.

سونو راهنمای دوم تور گفت: دو قانون وجود دارد که باید از آن ها پیروی کنید. اولا شما باید در برابر مجسمه ها تبزرگ کنید. اگر نمی خواهید تبزرگ کنید در اتوبوس بمانید. ثانیا عکس های شما باید همیشه شامل کل مجسمه ها باشد. شما نباید پاها یا سر آن ها را حذف کنید.

ما از جاده ای پر از درخت عبور کردیم و با مجسمه های برنزی 20 متری کیم ایل سونگ، نخستین رهبر کره شمالی و پسرش کیم جونگ ایل روبرو شدیم.

35 هزار مجسمه کیم ایل سونگ در کل این کشور وجود دارد یعنی به ازای هر 750 نفر یک مجسمه اما این بزرگترین مجسمه بود.

تبزرگ هماهنگ شده گروه ما موفقیت آمیز ارزیابی شد. جو گفت: ممنونم که احترام خود را نشان دادید.

در زمانیکه به خودمان تبریک می گفتیم که آیین احترام به رهبر کره شمالی را به جای آورده ایم، هر دو راهنما به سمت راهروی اتوبوس هجوم بردند تا روزنامه ای با عکس کیم جونگ اون در صفحه نخست آن را که روی زمین افتاده بود از زمین بردارند.

سونو با ترشرویی فریاد زد: رهبر اعظم! خیلی بی احترامی است که بگذاریم صورتش با زمین تماس داشته باشد.

بازی های ملی المپیک کره شمالی

گرچه شرکت در یک پایکوبی دسته جمعی با حضور هزاران زن کیمونو پوش با مردانی که همه شلوارهای مشکی با پیراهن های سفید بر تن داشتند و پس از آن دیدار از سیرک دیدنیی بودند اما در مقایسه با انتها باشکوه که بزرگترین ماجراجویی در زندگی ام بود هیچ نبودند: جشنواره آریرانگ.

این بازی ها با حضور 100 هزار نفر که به نام ابزاری تبلیغاتی در نظر گرفته شده بود، از هر افتتاحیه المپیکی که دیده بودم فزونی داشت. در سکوهای روبرو 17 هزار دانش آموز که به نام پیکسل های انسانی حضور داشتند صحنه های زیبای باورنکردنی را تنها با تغییر برگه هایی که پشت خود پنهان کرده بودند، خلق می کردند.

تصویری از پیرمردی با پرچم کره شمالی در دست، انگار جادویی بود که تقریبا بلافاصله با تصویری جایگزین شد که بچه ها را در حال عبور از مزرعه ای پرگل نشان می داد.

ایجاد هرم انسانی، شکستن آجر با هنرهای رزمی و رژه گروه های مختلف از دیگر برنامه ها بود.

بروس با کلمات بریده گفت: خدایا، شگفت آور بود! آیا اسکیت بازها را روی پیست کوچک یخی دیدید؟ من پاسخ دادم: اسکی بازان روی یخ؟ نه، اما آیا گلوله های توپ انسانی را دیدی؟

من تعجب کردم که ماشین پروپاگاندای کره شمالی چقدر موثر مجذوب کنندهیت ها را به کار گرفته است. هر چقدر هم که به خودم یادآوری می کردم از سوی یک رژیم وحشی اداره می شود که خائنان را با استفاده از پدافند هوایی اعدام می کند [...] اما به طرز هیجان انگیزی احساس شعف می کردم.

جو با خوشحالی گفت: حدس می زنم همه شما از این برنامه لذت برده اید.

با شوخی جواب دادم: نه، در لندن هر سه شنبه شبیه آن را دیدن می کنیم. خیلی موضوع بزرگی نیست.

وقتی به هتل برگشتیم، بلافاصله به گراهام همسرم زنگ زدم. با آگاهی از اینکه تلفن به احتمال زیاد شنود می شود، به او در یک جمله از جریان سیال ذهنم چیزهای شگفت انگیزی را که در سفرم دیدم گفتم.

من نگرانی هایم از دیدن کارگرانی را که در مزارع مشغول برداشت برنج با دست بودند همراه با این واقعیت که غیر از راهنمایان تور اجازه تعامل با هیچ فرد محلی را نداریم، پیش خودم نگه داشتم.

هنگام خداحافظی در ایستگاه قطار جو با تحسین گفت: شما گروه شگفت انگیزی بوده اید. وی افزود: شاید فکر کنید که من این حرف را به همه گروه ها می گویم اما گروه شما خیلی خاص بود.

زمانی که قطار ایستاده بود و جو و سونو دست تکان می دادند، احساسات بر من غلبه کرد. با وجود ماهیت ترومن شو که در تور با دقت برنامه ریزی شده بود تا تنها جاهایی را که آن ها می خواستند ببینیم، من به این کشور مجذوب کننده و همچنین جو علاقمند شدم و مایه شرمساری به نظر می رسید که دیگر هرگز آن ها را نمی دیدم.

اشک در چشمانم جمع شد و خیلی زود گریه کردم.

اَملی گفت: تو باید تنها کسی باشی که زمان ترک کره شمالی گریه می کنی.

گفتم: احتمالا.

-بخشی از کتاب آژانس های مسافرتی: گرفتاری بیشتر، لودگی و فرارهای پرخطر (ravel Agents: More Scrapes, Japes and Narrow Escapes) نوشته گراهام ویلیامز و لیزا جکسون.-

منبع: یورونیوز
انتشار: 30 تیر 1400 بروزرسانی: 30 تیر 1400 گردآورنده: rezaruigari.ir شناسه مطلب: 1613

به "تجربه یک سفر؛ کره شمالی از نگاه یک گردشگر ساکن اروپا چگونه است؟" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "تجربه یک سفر؛ کره شمالی از نگاه یک گردشگر ساکن اروپا چگونه است؟"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید